از حال خود شکسته دلان را خبر فرست

شاعر : خاقاني

تسکين جان سوختگان يک نظر فرستاز حال خود شکسته دلان را خبر فرست
از بهر تب بريدن جان نيشکر فرستجان در تب است از آن شکرستان لعل خويش
گر زر خشک نيست سخن‌هاي تر فرستگفتم به دل که تحفه‌ي آن بارگاه انس
کاي خواجه ما سخن نشناسيم زر فرستبودم در اين حديث که آمد خيال تو
اين سوي دل روان کن و آن زي جگر فرستالماس و زهر بر سر مژگان چو داشتي
شمشير و طشت راست کن و سوي سر فرستسر خواستي ز من هم ازين پاي باز گرد
جان را دو اسبه خيز به خدمت به در فرستخاقانيا سپاه غم آمد دو منزلي